نان آور (به انگلیسی: The Breadwinner) یک فیلم انیمیشن درام بزرگسالان محصول سال ۲۰۱۷ از استودیوی انیمیشن سازی ایرلندی Cartoon Saloon به کارگردانی نورا تومی است. این فیلم بر اساس رمان پرفروش دبورا الیس، محصول مشترک بین المللی کانادا، جمهوری ایرلند و لوکزامبورگ بود و در 17 نوامبر 2017 اکران محدودی دریافت کرد.
شایان ذکر است این فیلم در سپتامبر ۲۰۱۷ در جشنواره بینالمللی فیلم تورنتو به نمایش درآمد. The Breadwinner نامزد بهترین انیمیشن بلند در نودمین دوره جوایز اسکار شد، اما متاسفانه به کوکو باخت.
نان آور یک شاهکار متحرک است، انیمیشن خوبی دارد، داستان عالی و شخصیتهای شگفت انگیز دارد، اما برای بچهها نیست، زیرا خشونت زیادی نسبت به زنان وجود دارد. به طور کلی، فیلم جدی است، از نظر احساس عشق و اتحاد خانوادگی قوی، اما در عین حال افسرده کننده بودن امیدبخش است. من پایان را برای خانواده پروانه امیدوارکننده میبینم، هرچند شاید برای افغانستان و تمام دختران دیگر در سراسر جهان که هیچ حقوقی ندارند و برای مردمی که در سراسر جهان با جنگ سروکار دارند، مایوس کننده باشد. اما امیدوارم خواهران و برادران افغانی ما بتوانند روزی در صلح و آرامش در کشورشان زندگی کنند.
شخصیت اصلی شجاع، قوی اما آسیب پذیر است زیرا سعی می کند به خانواده اش کمک کند. در این فیلم مضامین بزرگسالی مانند تفاوت های فرهنگی وجود دارد. من از این جنبه بسیار قدردانی کردم. خشونتی وجود دارد که به تخیل سپرده نمیشود، زیرا زخمهای فیزیکی بر روی کسانی که مورد تجاوز قرار میگیرند باقی میماند. حتی با اینکه این فیلم به صورت کارتونی است اما خشونت و اثر آن بسیار جان فرساست.
پروانه یک دختر 11 ساله است که در کابل تحت امارت اسلامی افغانستان (1996-2001) طالبان زندگی میکند. پدرش، نورالله، معلم سابق مدرسه است که پس از از دست دادن پای چپ خود در جنگ شوروی و افغانستان، دستفروش شد. یک روز، او به ناحق دستگیر میشود، زیرا یک اراذل و اوباش جوان طالبان، ادریس، فکر می کند که به او توهین کرده است. از آنجایی که طالبان زنان را از بیرون رفتن بدون خویشاوند مرد منع میکند، خانواده پروانه فاقد امکانات زندگی میشوند، زیرا برادر بزرگترش سلیمان سالها پیش درگذشت و او، مادرش فاطمه، خواهر بزرگترش ثریا و کوچکترین برادر شیرخوارش زکی (احتمالا زکریا بوده) را ترک کرد. وقتی پروانه و مادرش میخواهند برای اعتراض به دستگیری نورالله به زندان بروند، اما متاسفانه اراذل و اوباش مادرش فاطمه را کتک میزنند و تهدید میکنند که اگر دوباره بیرون بروند دستگیرشان میکنند. (این صحنه ها که حتی با اینکه کارتون هست باز هم دلخراش و آزار دهنده هستند.) پروانه برای آرام کردن زکی که با دیدن مادرش بیتاب شده شروع به گفتن داستان پسری که در تلاش است تا دانههای دهکدهاش را از دست فیلشاه شیطانی پس بگیرد میکند. اما این فقط یک داستان ساده نیست، بلکه نمادی از تلاش پسر مبارز داستان پروانه علیه فیلشاه بدجنس یا همان طالبان است.
همچنین بخوانید» معرفی گربه خیابانی به نام باب
پروانه سعی میکند برای خانواده اش غذا بخرد، اما دستفروشان به دلیل ترس از طالبان نمیتوانند چیزی به او بفروشند. او برای خرج خانوادهاش تصمیم میگیرد موهایش را کوتاه کند و لباس پسرانه برتن کند. و نامش را به «آتش» تغییر داده و ادعا کند برادرزاده نورالله است. (انتخاب اسم آتش هم بسیار جالب توجه و با پروانه تضاد جالبی دارد. پروانه که نماد ظرافت است و همچنین در آتش می سوزد اما با پسر شدن، آتش میشود که نه تنها قدرمتند است بلکه پروانه را میسوزاند. )
پروانه کار میکند و میتواند غذا و پول بگیرد. پروانه به توصیه شوزیه، دختر جوان دیگری که او هم به شکل یک پسر مبدل شده بود، سعی میکند به یک نگهبان زندان رشوه بدهد تا بتواند پدرش را ببیند. با این حال، نگهبان او را می فرستد. او کار میکند تا پول بیشتری برای رشوهای بزرگتر پس انداز کند و با شوزیه که سعی دارد پول کافی برای فرار از پدر بدسرپرستش پس انداز کند، مشاغل سختی را به عهده میگیرد. مکالمات پروانه و شوزیه در دنیای پاک کودکانه شان که بدترین شرایط است، جالب توجه میباشد. در همین حال، فاطمه مادر خانواده به علت مشکلات، مجبور میشود به یکی از بستگان خود در مزار شریف نامه بنویسد و فقط در ازای سرپناه و محافظت، با دختر بزرگش ثریا ازدواج کند. وی حتی در نامه قید میکند که خانوادهاش برای اون مزاحمتی ایجاد نمیکنند و با حداقل ها میسازند.
پروانه همچنین با رزاق، شریک سابق گشتی ادریس ملاقات میکند. رزاق بی سواد به او پول میدهد تا نامهای را برای او بخواند که به او خبر میدهد همسرش بر اثر مین کشته شده است. او با آتش دوست میشود و به ملاقات با او ادامه میدهد تا بتواند خواندن و نوشتن را به او بیاموزد.
پروانه و شوزیه به کار سختی میپردازند که در آن ادریس نیز حضور داشت. و پروانه را میشناسد و پس از اصابت آجر توسط پروانه، سعی می کند او را در حالی که با شوزیه فرار می کند، بکشد. پروانه و شوزیه موفق میشوند خود را پنهان کنند. و ادریس که در واقع نوجوان است به آنها شلیک میکند (که بهت در چهره اش مشخص است) و در نهایت ادریس به طور ناگهانی به جنگ فراخوانده میشود و دیگر هرگز دیده نمیشود.
وقتی پروانه به خانه برمیگردد، فاطمه از او التماس میکند که این نقشه خطرناک را متوقف کند و به او میگوید که بستگانش ثریا را پذیرفته اند و فردای آن روز جمع آوری خواهند شد. پروانه با این شرط موافقت میکند که به دیدن نورالله در زندان برود تا به او بگوید کجا میروند، زیرا رزاق پسر عموی دارد که در آنجا کار میکند و اجازه ورود به او را میدهد. سپس. با این حال، در حالی که پروانه به زندان میرود، پسر عموی فاطمه زودتر میرسد و آنها را مجبور میکند که بدون پروانه با او بیایند، زیرا جنگ شروع می شود و به زودی راه ها مسدود میشود.
فاطمه در نهایت با حالتی خشمگین در مقابل می ایستد و اجازه نمی دهد او آنها را بیشتر ببرد و او خانواده را در جاده رها می کند. ناگفته نماند جایی که یکی از پسر عموی نسبتا شرور و به نظر من وحشی، از مادر و خواهر شخصیت اصلی می خواهد که قبل از اقدام به ربودن کوچکترین عضو خانواده با او بیایند، علیرغم اینکه مادر میگوید: آنها باید منتظر قهرمان داستان باشند. حتی وقتی خودرو خراب میشود، پسرعموی شرور چاقویش را بیرون میآورد و بار دیگر از آنها میخواهد که فورا به خودرو برگردند. با تمام این وجود مادر سینه اش را در برابر فرزندانش سپر میکند و پسر عمو پس ازدیدن مقاومت مادر، میرود.
همچنین بخوانید» فیلم انگیزشی: بریتنی ماراتون را میدود
پروانه به زندان میرسد و در آنجا رزاق را مییابد. پس از اینکه پروانه فاش میکند که دختر نورالله است، رزاق به او اطلاع میدهد که پسر عمویش برای جنگیدن رفته است، اما او نورالله را آزاد ميكند. در حالی که زندان از وجود زندانیان ضعیفی که قادر به مبارزه نیستند پاک میشود، پروانه شاهد اعدام آنها است. وحشت زده، او با پایان دادن به داستان پسر، که او نامش را به سلیمان (برادر پروانه که در کودکی کشته شده بود) تبدیل میکند، شجاعت خود را برای ماندن جمع میکند و فاش میکند که او پس از برداشتن یک “اسباب بازی” در خیابان، که در واقع یک مین زمینی بود که منفجر شده، مرده است.
رزاق هنگام نجات نورالله ضعیف به کتف شلیک میشود، اما زخم کشنده نبود و او دوباره پدر و دختر را به هم میپیوندد. پروانه پدرش را میبرد، جایی که به زودی با بقیه اعضای خانواده جمع می شوند و با هم از افغانستان فرار می کنند، زیرا این دو داستانی را که در ابتدای فیلم برای یکدیگر تعریف میکردند ادامه میدهند.
2 Comments
ناراحت کننده بود که زندگی بعضی آدما اینجوریه
بله دردناکه. ممنون از توجهتون